ای خدایم

ساخت وبلاگ
پرنده پرسیدوقتی دلتنگ می شوی چه میکنی؟ کرگدن گفت: دلتنگ؟ پرنده گفت وقتی دلتیک نفر را بخواهد که نیست.کرگدن گفت: دلم کسی را نمی خواهد. حالا تا بارانشدیدتر نشده برو، ابرهایسیاه را نمی بینی؟ پرنده حرفی نزد، پر کشید و رفت. بعدتر کرگدن از فرشته مهربان خیال پرسید: بر نمی گردد، نه؟ فرشته غمگین نوازشش کرد و گفت: نه. کرگدن آرام زمزمه کرد چه حیف،دلم گرم می شد وقتی می خندید. حیف که باران داشت شدیدتر میشد، وگرنه میشد که بماند. فرشته آرام نوازشش کرد، بعدلالایی محزون زنان کرد رابرایش خواند. کرگدن چشمهایش را بست، وفهمید دلتنگی یعنی شوق دیدن منظره ای ناممکن...ابرها کم کم از آسمان به گلویش کوچ می کردند، و فرشته خوب می دانست این عاصیغمگین دیگر هرگز از ته دل نخواهد خندید . ای خدایم...
ما را در سایت ای خدایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shab-miayedo بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 7 مهر 1401 ساعت: 2:32